محل تبلیغات شما

نقد متفاوت فیلم، سریال، بازی



سالها از زمان انتشار سه گانه ماتریکس می گذرد. فیلمی که با داستان بی نظیر، بازیگران بی نظیر، موسیقی متن عالی و پیشرفته ترین جلوه های ویژه تبدیل به یکی از اسطوره های سینما شد. در این سالها شایعات زیادی در مورد ساخته شدن ماتریکس 4 شنیده میشد اما به نظر می رسد بالاخره ماتریکس 4 با بازی کیانو ریوز در راه است!

اطلاعات این فیلم در IMDB نیز منتشر شده است.

حدودا بیست سال از ماتریکس میگذرد و سازندگان در ابتدا به خاطر افزایش سن کیانو ریوز به دنبال بازیگر جوان تری بودند که بتواند نقش او را بازی کند. اما سرانجام به این نتیجه رسیدند که خود کیانو ریوز انتخاب بهتری برای ماتریکس 4 است.

ماتریکس 4

نظر کیانو ریوز در مورد ماتریکس 4 :

کیانو ریوز با تمجید از فیلمنامه ماتریکس ۴» گفت منتظر است تا بار دیگر در نقش نئو ظاهر شود.

کیانو ریوز گفت آماده است تا نقش نئو را در ماتریکس ۴» که فیلمنامه‌اش را خوانده و به نظرش بسیار جاه‌طلبانه است، ایفا کند.

وی عنوان کرد که از نقش نئو بسیار هیجان‌زده است.

 

طرفداران فیلم ماتریکس می دانند که دنیای ماتریکس درون شبیه سازی رایانه ای اتفاق میافتد. ربات ها و هوش مصنوعی آنقدر پیشرفته شده اند که از انسان ها به عنوان منبع انرژی استفاده میکنند.

معدود افرادی که تسلیم و برده هوش مصنوعی نشده اند در تلاش برای نجات بشریت هستند.

مورفیس معتقد است یک نفر این قابلیت را دارد که بتواند جلوی همه ربات ها و قدرت های اصلی بایستد.

او به دنبال آن شخص همه جا را میگردد و سرانجام او را پیدا میکند.

نئو با بازی کیانو ریوز یک هکر کامپیوتری است که زندگی دوگانه ای دارد.

به قولی از دنیا جا مانده است و نمی تواند با محیط اطرافش کنار بیاید.

آشنایی او با مورفیس نقطه عطف زندگی اش است.

نئو تبدیل به ابرقهرمان میشود و داستان مبارزه او با هوش مصنوعی ادامه می یابد.

آیا کیانو ریوز در ماتریکس 4 جوان خواهد شد؟!

گفته میشود کیانو ریوز و کری-آن ماس که بازیگران اصلی هستند ممکن است پیرتر باشند اما هالیوود در جدیدترین فیلم های خود از تکنولوژی جدیدی بهره میگیرد که میتواند شخصیت های پیر را کاملا جوان کند!

جدیدا این تکنولوژی برای جوان کردن ویل اسمیت استفاده شد.

ویل اسمیت جوان شده

 Gemini Man فیلمی اکشن است که در آن ویل اسمیت نقش قاتلی مرگبار را بازی می‌کند که باید با یک کپی جوان‌تر از خودش مبارزه کند.

بنابراین ممکن است از این شیوه در این فیلم هم استفاده شود و بازیگران اصلی جوان تر شوند.

شاید هم نه، بستگی به داستان ماتریکس 4 دارد که فعلا چیزی در موردش گفته نشده است.

باید ببینیم چه میشود. ماتریکس 4 با بازی کیانو ریوز در راه است و من مشتاقانه منتظر این فیلم هستم.

منبع: سایت اسرار ماوراء



بی نظمی یک نظم کشف نشده است!

نمره در سایت IMDB  6.8

معمولافیلم دیدن برای استراحت و تفریح است و اکثر مردم هم فیلم های طنز و بی محتوا رابیشتر می پسندند اما اگر هوس کرده اید یک فیلم عجیب و غریب به شدت فکری با پایانیدور از انتظار ببینید قطعا فیلم Enemy 2013 با کارگردانی Denis Villeneuve و بازیگریزیبا و جالب Jake Gyllenhaal گزینه مناسبیاست. این فیلم فسفرهای مغزتان را به آتش می کشد! سبک فیلم سورئالیسم است. همینکلمه کافیست تا متوجه مضمون فیلم بشوید. جیک جیلینهال یک معلم تاریخ است که گرفتارروزمرگی شده است و در یکی از همین روزها یکی از دوستانش به او یک فیلم را معرفیمیکند. او پس از دیدن فیلم متوجه شباهت بسیار زیاد خودش با یکی از بازیگران آنفیلم می شود. پس از سرچ در اینترنت عکس های دیگری از آن شخص را پیدا میکند وفیلمهای دیگرش را هم می بیند و خیلی شوکه می شود چون انگار آن شخص خود اوست! آدرس آنبازیگر را از اینترنت گیر میاورد و به شماره خانه اش زنگ میزند و همسر آن بازیگرگوشی را برمیدارد و فکر میکند که شوهرش هست! او متوجه می شود که علاوه بر قیافه صدایش نیز کاملا شبیه همان بازیگر است برای همین همسرش او را با شوهرش اشتباه گرفته. درادامه ملاقاتی با آن بازیگر ترتیب میدهد و متوجه می شوند که آنها دقیقا شبیه هم وانگار کپی یا همزاد هم هستند و هیچ اختلافی با هم ندارند.


 در این فیلم نیز همانند فیلمShutterIsland  بیننده باید تصمیم بگیرد کهآیا این معلم تاریخ همان بازیگر است یعنی یک آدم دوشخصیتی که با رفتارش حتی همسرشرا هم تحت تاثیر و فریب قرار داده است یا اینکه واقعا اینها دو نفر هستند؟! در اینفیلم هم نشانه های مونارچ مانند تار عنکبوت دیده می شود خصوصا صحبت های اولیه اوبه عنوان معلم تاریخ در مورد کنترل بشر.

نکات مهمی در فیلم وجود دارند کهباعث می شوند هر دو احتمال را بتوان اثبات کرد. در جایی مادر او میگوید تا کی میخواهی در توهم بازیگر بودن بمانی؟ این یعنی او همان معلم تاریخ است و بازیگر نیست.اما مطمئنا اگر دقیق به فیلم نگاه کنیم مواردی هم هست که این موضوع را زیر سوال میبرد و این به خاطر سبک خاص فیلم است. اما در حقیقت این دو نفر یکی هستند و حالاچند سوال: اول اینکه چرا همسر بازیگر وقتی به دانشگاه می رود و معلم تاریخ رامیبیند که دقیقا شبیه شوهر خودش هست بسیار شوکه می شود؟ خب اگر به فیلم خوب دقتکنید اولین بار که معلم تاریخ به خانه آنها زنگ میزند، همسر بازیگر فکر میکند کهیک زن به شوهرش زنگ زده است و او به دروغ می گوید یک مرد تماس گرفته و واقعیت همهمین است، این شخص در حقیقت یک معلم تاریخ است که دچار دوگانگی شخصیت شده و فکر میکند بازیگر است و با همین عنوان ازدواج کرده و همسرش هم احتمالا فکر میکند که اویک بازیگر درجه سوم است برای همین وقتی به دانشگاه می رود و او را در نقش معلمتاریخ می بیند شوکه می شود چون فکر میکند او شخص دیگری است که دقیقا شبیه شوهرشاست اما اینطور نیست ، او همان شوهر خودش هست که به او خیانت کرده و با یک نفردیگر رابطه دارد و همین عذاب وجدانش باعث شده شخصیت دوگانه ای در برخورد با همسرواقعی اش بروز بدهد و از برگشتن پیش او شرمسار باشد. در آخرین صحنه های فیلم شاهدناراحتی و گریه او هستیم. در واقع فیلم می خواهد به ما بگوید که همه ما دچار چنینمشکلی هستیم و یک همزاد بد داریم یا همان وسوسه که باعث می شود رفتار متفاوتی داشتهباشیم از آنچه واقعا می خواهیم باشیم و حالا این همزاد در این شخص تقویت شده وباعث بیماری شده است و او گاهی فکر میکند معلم تاریخ است و گاهی فکر می کند بازیگراست و رفتارهای اجتماعی و اخلاقی اش هم تحت تاثیر این بیماری قرار گرفته است. نامفیلم هم به همین دلیل دشمن است در واقع دشمن او خود اوست.


بررسی هیتمن بتا که در اوایل 2016 منتشر خواهد شد.

http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/rt.jpg

پس از انتشار هیتمن آمرزش Absolution نتیجه آن چیزیکه طرفداران هیتمن انتظار داشتند نبود. هیتمن جدید پس از این همه سال از ریشه هایخود فاصله گرفته بود. در شماره های قبلی شما مجبور بودید یک شخصیت مهم را مخفیانهو آنطور که بازی میخواهد ترور کنید. مثلا یکی از سردسته های باند مافیا را قراربود ترور کنید، برای ورود به ساختمان توسط محافظان بررسی میشدید بنابراین باید ازقبل تمام سلاح های خود را دور می ریختید و با دست کاملا خالی داخل ساختمان می شدیدولی وقتی می دیدید رئیس مافیا یک فرد خیلی شکمو هست متوجه می شدید که راه کشتن اوقرار دادن چاقو داخل مرغ سوخاری شده است  وبرای اینکار باید آشپز را میکشتید و لباس های او را می پوشیدید و خود را آشپز جامی زدید. هر قتل در هیتمن لذت خاص خودش را داشت و باید برای فهمیدن راه حل بسیارفکر می کردید اما در هیتمن جدید که آمرزش نام داشت بازی کاملا غیر خطی شده بود ودیگر مهم نبود که مخفیانه کار نکنید و در صورت لو رفتن می توانستید همانند بازی Call of Duty همه را بکشید ودر آخر هدف اصلی را هم به رگبار ببندید. این بزرگ ترین ضعف بازی هیتمن بود. همچنیندیگر خبری از موسیقی های خاص و تاثیر گذار سری هیتمن نبود و در این شماره دیگر بهسراغ جسپرکید مشهور نرفته بودند. در این سال ها که خبری از هیتمن جدید نبود بازیاساسینز کرید توسط یوبی سافت ابداع شد و بخش بزرگی از ایده های هیتمن را ید.مانند ترور های مخفیانه و همرنگ جماعت شدن یا رفتار مردم با شخصیت بازی و مشکوکشدن سربازها و حکومت به شخصیت بازی. البته اساسینز کرید ایده های خودش هم داشت واز بسیاری جهات با هیتمن تفاوت دارد.

خوشبختانه سازندگان بازی متوجه این اشتباهشان شده اند و درهیتمن جدید که بتا نام دارد قرار است دوباره خصوصیات اصلی هیتمن را برگردانند وبازی را به شماره چهارم بسیار شبیه کنند. شماره چهارم بازی شرکت سازنده را ازورشکستگی نجات داد و فروش بسیاری داشت. در شماره جدید هیتمن دوباره برای ترورشخصیت های مهم از روش های از پیش تعیین شده اما بسیار زیاد و متنوع استفاده میکندبه نحوی که شما می توانید بازی را چندبار تکرار کنید و هربار به شکلی جدید ومتفاوت عملیات را انجام بدهید.

http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/fs.jpg

در این شماره علاوه بر گرافیک بالا از همه جهاتهیتمن پیشرفت داشته است، تعداد نفرات و تنوع آنها، لوکیشن ها و بزرگی آنها در اینشماره بیداد می کند. در تریلرهای منتشر شده از بازی شما متوجه می شوید که با یکهیتمن درست و حسابی روبرو هستید و اسکوئر انیکس اینبار سنگ تمام گذاشته است.


http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/qw.jpg

داستان بازی هم مربوط به قبل از هیتمن یک هست، زمانی کههیتمن در آزمایشات مختلف برای ورود به سازمان قرار میگیرد و آنها قصد دارند اینقاتل کارکشته و خونسرد را مطیع خودشان کنند. در این شماره داستان هیتمن روایتمی شود. در یکی از مراحل بازی که در دموها نشان داده شده است، می بایست صحنه مد و لباس را دستکاری کنید و جنایتی براه بیاندازید که بسیار تماشایی است.


http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/we.jpg


سایر مطالب مرتبط:

نقد بازی دویل می کرای 5

نقد بازی رزیدنت اویل


http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/243.jpg

تفحصی در فیلم پرومتئوس

7/10IMDb

یکی از پر سر و صداترین فیلم های اخیر این فیلم می باشد که ساخت آن ازقبل توسط کارگردان آن یعنی ریدلی اسکات وعده داده شده بود و میتوان آنرا هدیه ایبرای طرفداران نظریه ارابه خدایان اریک فون دانیکن در نظر گرفت. فیلم به یک پرسشاساسی و مهم می پردازد، اینکه ما چگونه و توسط چه کسی یا کسانی خلق شده ایم و دراین فیلم عده ای از دانشمندان در پی یک کشف باستان شناسی سرنخی از مبدا آفرینش وحیات پیدا میکنند و برای یافتن پاسخ با سرمایه گذاری یک شخص ثروتمند راهی یک سیارهناشناخته می شوند. زمان این رویدادها در آینده و اواخر قرن بیست و یکم هست. ازآنجایی که آقای اسکات خودش از طرفداران اریک فون دانیکن هست داستان را بر اساسنظریه اریک فون دانیکن پیش می برد. جست و جوی خالق موضوعی نیست که هر فیلم سازیسراغ آن برود و جرعت زیادی می خواهد. ماجرای فیلم اینگونه است که عده ای ازموجودات فضایی که از نظر ژنتیکی کاملا مثل انسان ها هستند اما جثه ای بزرگ تردارند و قوی ترند و این بر اساس اعتقادات یونانیان است؛ قصد در نابودی انسان هادارند. اما حیات ابتدا توسط یکی از آنها به نام پرومتئوس ایجاد شده است. داستانپرومتئوس هم از اعتقادات یونان سرچشمه میگیرد و او با خوردن ماده ای خاص که جوهرههستی است و وابسته به یین یانگ هست خودش را تجزیه می کند و ذراتش در زمین پراکندهمی شود. این اولین صحنه فیلم است که بسیار تاثیر گذار است و شمایل جالبی برای اینموجود طراحی کرده اند.

http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/prometheusopen.jpg

این ماده سیاه تا آخر فیلم به صورت رازآمیز باقی می ماند وبهترین عنصری که سازندگان فیلم تواسته اند به نظریه اریک فون دانیکن اضافه کنندهمین ماده سیاه است که خلاقیت بزرگی به حساب می آید. این فیلم برخلاف فیلم هایی مثل لیمیتلس یا لوسی عامه پسند نیست و کسانی کهکتاب ارابه خدایان را نخوانده اند و یا مستندهای این سبکی را ندیده اند چیزی ازفیلم متوجه نمی شوند و ایرادات زیادی به آن خواهند گرفت. همچنین برخلاف فیلم لوسی که سازندگان آن مساله خلقت را قبول نداشتند و تکامل را عامل اصلی می دانستند اینجا تاکید سازندگان بر درست بودن مساله خلقت است و فقط دنبال خالق میگردند!

دانشمندان با سفینه خود به این سیاره سفر می کنند و باتعدادی جسد ساکنین این سیاره روبرو می شوند و در آنجا نوعی سلاح کشتار جمعی را مییابند که شامل یک تخم از یک موجود است که بر اثر جذب بدی توسط آن ماده سیاه رنگایجاد شده است و میخواسته اند آنها را به سوی زمین نشانه بروند و ساکنان زمین رابا این روش نابود کنند. حالا چرا کسانی که انسان ها را ساخته اند می خواهند انسانها را نابود کنند؟ این مهم ترین سوال دکتر الیزابت شاو هست که یک مسیحی معتقد هستو فیلم در بطن خود یک ضدیت با ضدمسیح دارد. او می خواهد جواب این سوال را پیداکند. پاسخ این است که ابتدا حیات کره ی زمین توسط این مهندسان خالق گونه شکل میگیرد و با آنکه عده ای از آنها مخالف این کار هستند اما رای اکثریت آنها این استکه پروژه حیات انجام شود. دلیل اینکه چرا باید انجام شود توسط یک ربات انسان نمایپیشرفته که دیوید نام دارد و در جمع دانشمندان حضور دارد پاسخ داده می شود. اومیگوید شما انسان ها چرا ما ربات ها را خلق کردید؟! غیر از این است که میخواستیدتوان ِخود را بسنجید؟! و چقدر مأیوسانه است اگر این حرف را از زبان خالقین خودتانبشنوید!

 این ربات شخصیتمرموزی دارد و انگار اختیارش کاملا دست خودش هست و ایده پردازی آن به گونه ای استکه احساس می شود سازندگان آن قوانین آیزاک آسیموف در مورد ساخت ربات را زیر پاگذاشته اند.
http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/prometheus.jpg

پاسخ سوال دوم که چرا باید حیاتی که توسط این موجودات بر روی زمین وبا زحمت بسیار ایجاد شده است یکباره نابود شود این است که انسان ها گناه بسیاریکردند و جنایات زیادی مرتکب شدند و به همین خاطر یک خطر برای ساکنین سیارات دیگربه شمار می روند. همانند یک خلافکار یا قاتل که از جامعه طرد میشود یا اعدام میشوددر صورتی که روزی پاک و معصوم بوده است. در یکی از سکانس های جالب فیلم دیوید به چارلی که عاشقالیزابت شاو هست می گوید برای یافتن حقیقت حاضری تا کجا پیش بروی و چه کار کنی؟!دیوید میگوید همه کاری میکنم. دیوید سپس مقدار اندکی از مایع درون آن سلاح هایکشتار جمعی بیولوژیکی را وارد نوشیدنی چارلی میکند و همین باعث مرگ چارلی می شود وبه علت مقاربت چارلی با الیزابت شاو یک جنین از موجودی پلید بوجود میآید که خوشبختانه دکترشاو به موقع توسط یک محفظه روباتیکی جراحی خودکار جنین را از شکم خود بیرون میاورد و از مرگ خودش جلوگیری میکند و امیدوار است از رشد جنین هم جلوگیری کرده باشدکه اینطور نمی شود. این موجود کشتار جمعی تمثیلی از ضدمسیح هست که در شکم الیزابتشاو که مسیحی معتقدی است قرار می گیرد و مبارزه او با آن جنبه ضد ضدمسیح و ضدشیطانی دارد.

دیوید برای یافتن حقیقت از انسان ها پیشی می گیرد خودش رالایق تر از انسان ها میداند، این را می تواند از چشمان دیوید فهمید و در سکانس هایپایانی فیلم که با یکی از مهندسین آن سیاره روبرو می شوند و او دستی روی سر دیویدمیکشد لبخند و آرامش دیوید نشان دهنده همین طرز تفکر است. این موجود سپس سر دیویدرا از تنش جدا میکند و با بی رحمی به دانشمندان حمله میکند و فقط الیزابت شاو زندهمی ماند و از دست این موجود فرار میکند و در صحنه ای که کاملا تنهاست با عذرخواهی از پروردگار باطن واقعی اش را اشکار میکند. دلیل حملهاین موجود مشخص است. وقتی این همه سلاح برای نابودی انسان ها ساخته اند یعنی ازمدت ها قبل به این نتیجه رسیده اند که نژاد بشر به خطا رفته است و باید نابود شود، بنابراین وقتی این موجود این افرادرا در سیاره اش می بیند فورا با آنها مبارزه می کند. خصوصا اینکه فوران و حالتمایعی پیدا کردن آن ماده سیاه رنگ به این معناست که افراد بد و شرور نزدیکش شدهاند. این ماده سیاه را می توانید از نظر رفتاری شبیه دود سیاه در سریال لاست درنظر بگیرید. این ماده در برخورد با خوبی و بدی یعنی یین یانگ تغییر می کند و نتایجمتفاوتی هم حاصل می شود.

در آخر تمام تجهیزات و سلاح های این موجودات نابود شده ودکتر الیزابت شاو برای یافتن حقیقت به راه خود ادامه می دهد.


چه کســـی با شمــا بازی میکند؟!

http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/2432423.jpg

5.8/10IMDb

بازی های کامپیوتری تا چه حد پیشرفت خواهند کرد؟ به خاطربیاورید بازی های آتاری و تفاوت آنها با بازی های پرگرافیک امروزی نظیر Call of Duty یا ASSASSINS CREED . در این سال ها علاوه بر طبیعی تر شدن بازی ها داستان های پیچیده و تاثیرگذار هم به بازی ها اضافه شده اند و همچنان بازی های رایانه ای در حال پیشرفتهستند. اما این پیشرفت تا کجا ادامه خواهد داشت؟ آیا روزی خواهد رسید که بازیکن هابا پرداختن مبلغ هنگفت واقعا وارد دنیای مجازی بشوند و در آنجا به جای شخصیت هایبازی قرار بگیرند؟! این ایده ای هست که توسط کستل ، نابغه کامپیوتر در این فیلمسینمایی به حقیقت تبدیل شده است. نقش او را MichaelC. Hall بازی میکند که این روزها در سریال DEXTER ایفای نقش می کند. مردی عجیب با قیافه ای شیطانی و شاید دوست داشتنی!

http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/1367334002_5.jpg

گرچه فیلم امتیاز بالایی در IMDb کسب نکرده است اما فیلمی است که از داستان نو و با کیفیتی بهره برده است. نقشاول فیلم یک زندانی بی گناه است که برای نجات خانواده اش و رهایی از جامعه ای کهکستل ساخته است باید با جانش بازی کند. ماجرا از این قرار است که کستل یک جامعهمجازی ساخته و مردم جهان را به دو گروه تقسیم کرده است. یا آنقدر پولدار هستندکه با پرداخت پول به کمپانی کستل از سرگرمی های او استفاده می کنند و به دلخواهکنترل یکی از شخصیت های مجازی داخل جامعه را به دست می گیرند و در آزادی کامل و بیقانونی زندگی مجازی تازه ای را تجربه میکنند یا اگر پولدار نیستند باید در اینجامعه به اصطلاح مجازی به عنوان برده و شخصیت های بازی های مختلف به کار گرفتهشوند. در حقیقت کستل آنها را وارد جامعه میکند و با قرار دادن تراشه ای بیولوژیکیدر مغز آنها ، آنها را تبدیل به ربات های حرف گوش کن میکند و آنها بازیچه بازیکن هایعنی کسانی که بازی ها و شخصیت ها را انتخاب می کنند می شوند.

در صحنه ای از فیلم شما کستل را می بینید در حالی که در پسزمینه او تعدادی پروانه است. این پروانه ها نماد رسمی پروژه مونارچ هستند. یکی ازعظیم ترین پروژه های کنترل ذهن که در امریکا به مرحله اجرا در آمده است

http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/23.jpg

بنابراین موضوع فیلم چندان انتزاعی نیست، به تازگی نظریهای مبنی بر خیالی بودن دنیا ارائه شده است که بر اساس همین فیلم و اصول فیلمماتریکس است.

http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/o4b7o0.jpg.jpg

این نظریه ادعا میکند که ما در یک جهان شبیه سازی شده مثلبازی های کامپیوتری قرار داریم. همانطور که در ماتریکس گفته شده بود. بنابراین باید اتفاقات عجیب و غریبی مانند باگ ها و مشکلات گرافیکی بازی های کامپیوتری در دنیای ما رخ بدهد.

 http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/43244556.jpg

 http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/y6MUYiO.jpg

 http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/4354.jpg

http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/345433.jpg

این ها تصاویر مرتبط با این نظریه هستند.

جمله جالب و قابل تاملی در پوستر های این فیلم نوشته شده است: چه کسی با شما بازی میکند؟!


سایر مطالب مرتبط:
نقد فیلم لوسی LUCY

نقد فیلم برتری (Transcendence)

نقد فیلم Predestination

ارابه ریدلی اسکات!


Ratings: 7.4/10IMDb

اگر فیلم رو دیدید و چیزی نفهمیدیداینجا را بخوانید!

این فیلم بی نظیرمحصول سال 2014 هست، یک فیلم علمی تخیلی که ابتدای فیلم اصلا انتظار چنین ژانری راندارید و محیط و شخصیت ها اصلا به یک فیلم علمی تخیلی نمیخورند اما یکدفعه فیلمشما را غافلگیر میکند و شما با یکی از پیچیده ترین فیلم های علمی تخیلی روبرومیشوید.

موضوع فیلم براساس دو تناقض بزرگ شکل گرفته است. اول این که اگر به گذشته سفر کنیم و والدینخودمان را قبل از ازدواج بکشیم چه اتفاقی می افتد و آنگاه ما چطور وجود خواهیمداشت که بخواهیم این کار را انجام بدهیم؟! دومین سوال که ابتدای فیلم هم شخصیتاصلی فیلم به زبان می آورد این است که اول مرغ بوده است یا تخم مرغ؟! حالا اینسوالات عجیب ساختار فیلمی را تشکیل داده اند که حداقل باید دوبار آنرا به دقتببینید تا متوجه اصل ماجرا بشوید.

ماجرا از آنجاییشروع میشود که ماشین سفر در زمان اختراع شده است و این اختراع پرتابل هست و بهصورت یک کیف دستی توسط شخصی که میخواهد در زمان سفر کند حمل میشود. یک سازمان سریتشکیل شده است که میخواهد با کمک سفر در زمان جلوی جنایات بزرگ و حملات تروریستیرا بگیرد. اما هر کسی نمیتواند مامور سفر در زمان و مبارزه با جنایات باشد به همینمنظور سازمان دنبال شخصی میگردد که هم از نظر فیزیکی مناسب باشد هم اینکه گذشته اینداشته باشد و آینده اش هم برای کسی مهم نباشد و کلا به کسی وابستگی نداشته باشد.

یک روز جین درمشروب فروشی نشسته است و با یکی از خدمه بار خوش و بشی می کند. آنها با هم شرطبندی میکنند که اگر داستان زندگی جین جالب ترین و متفاوت ترین داستانی بود کهفروشنده شنیده است یک مشروب رایگان به جین بدهد. خدمه کسی نیست جز همان مامورِ سفردر زمان که به گذشته رفته و در لباس مبدل در یک مشروب فروشی مشغول کار شده است تاسرنخی از یک تروریست بزرگ بدست بیاورد. حالا با جین روبرو می شود. جین داستانزندگی اش را تعریف میکند.

یک روز وقتی ازدانشگاه تعطیل می شود با یک پسر خوش تیپ برخورد می کند و آنها عاشق هم میشوند و یکرابطه یک شبه سبب می شود که جین باردار بشود و بعد از تولد دخترش یکی آنرا دربیمارستان می د! پزشک به جین میگوید شما دو اندام جنسی در بدنتان دارید و بهخاطر زایمان اندام نه تان دچار مشکل شده و باید تغییر جنسیت بدهید و مرد بشوید!جین به ناچار تغییر جنسیت میدهد و تبدیل به جان میشود و حالا کینه ای از آن پسر بهدل دارد و او را مقصر میداند. مامور سفر در زمان که خود را کارگر بار جا زده استبه جان که همان جین سابق هست می گوید: تو بردی، واقعا داستان منحصر به فردی داشتی.حالا دوست داری تو رو با اون کسی که مقصر میدونی روبرو کنم؟ میخوای ببرمت پیشش؟!جان خیلی تعجب میکند و با ناباوری قبول میکند که با کمک آن مامور پیش آن شخصبروند. آنها به گذشته سفر میکنند دقیقا به تاریخی که جین با آن پسر روبرو شده استو جان به جلوی دانشکده میرود و ناگهان به صورت اتفاقی با خودش برخورد میکند! یعنیهمان موقع که دختر بوده است و همه چیز خیلی اتفاقی پیش میرود و او عاشق خودش میشودو حالا چون او از آینده به گذشته رفته است جنسیت او مذکر است و خودش در گذشته مونثهست و قیافه اش هم تغییر کرده است به همین خاطر گذشته ی خودش او را نمیشناسد و نمیداند کسیکه با او روبرو شده است همان خودش هست که از آینده آمده است. مامور سفر در زمان بهجان گفته بود که اگر مقصری که به دنبالش هستی را نشانت بدهم او را نخواهی کشت وحرفش درست در آمد چون مقصر خودش بود و آن پسر که زندگی اش را تباه کرد خودش بود که از آینده به گذشته رفته بود!

http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/url.jpg

اشاره زیبایی به این جمله دارد که از ماست کهبرماست. و هرکسی مسئول مشکلات و گرفتاری های خودش هست. و این نکته را هم میگوید کهتقدیر را نمیتوان تغییر داد و هرچی مقدر شده است همان اتفاق می افتد.

حالا نکته جالباینجاست که مامور سفر در زمان هم خودِ جان هست! یعنی جین که دختر بوده و تغییرجنسیت داده و شده جان با مامور سفر در زمان یکی هست. یعنی مامور سفر در زمان همانجان هست که بعدا در سازمان مشغول به کار می شود و به گذشته سفر کرده و به مشروبفروشی می رود تا با خودش در گذشته مواجه بشود. حالا دو سوال ، اول اینکه چرا جانوقتی مامور سفر در زمان را میبینید متوجه نمی شود که او خودش هست؟! پاسخ ساده است،مامور سفر در زمان در یکی از ماموریت هایش در حال خنثی کردن یک بمب که همانتروریست مشهور کار گذاشته است صورتش می سوزد و مجبور می شوند او را جراحی پلاستیککنند و ظاهرش و حتی تارهای صوتی اش کاملا تغییر میکند به همین خاطر جان او را نمیشناسد. سوال دوم: چرا مامور سفر در زمان که همان جان هست به 20 سال پیش رفته است وبا خودش در حالی که غمگین ترین وسخت ترین لحظات زندگی اش را میگذراند روبرو شدهاست؟! پاسخ این است که مامور سفر در زمان به خاطر آن تروریست مشهور که بمب گذاریهای زیادی رو انجام داده است و هزاران نفر را کشته است مدام به گذشته سفر میکند وسعی میکند جلوی او را بگیرد اما نکته مهم اینجاست که آن تروریست هم یک کیف دستیسفر در زمان در اختیار دارد و در زمان های مختلف سفر میکند و عملیات تروریستیانجام میدهد به همین خاطر نمی توانند او را دستگیر کنند. سفر های پی در پی باعث میشود مامور سفر در زمان گذشته اش را کم کم فراموش کند و به صورت یکپارچه نتواند بهیاد بیاورد و بعد از جریان سوختگی صورت و تغییر چهره اش پزشک معالج به او میگویدتو دیگر آدم سابق نیستی و اشاره میکند به اینکه او گذشته اش را کامل به خاطرندارد. عجیب ترین اتفاقی که برای مامور سفر در زمان یعنی جان رخ میدهد این است کهبا بمب گذار روبرو می شود و میبیند که بمب گذار خودش هست!!! یعنی آن تروریستی که  این همه سال دنبالش بوده است خودش هست! یعنی جین تغییر جنسیت میدهد میشود جان و بعد در سازمان استخدام میشود و همان مامور سفر در زمان میشود و بعدا در دوران بازنشستگی تبدیل به یک تروریست میشود و با سفر در گذشته عملیات بمب گذاری انجام میدهد و خودش در گذشته سعی دارد جلوی این بمب گذاری ها را بگیرد!

حالا چطورمیتواند جلوی خودش را بگیرد؟! تصمیم میگیرد به بیست سال پیش سفر کند یعنی همانمشروب فروشی و به این دلیل خودش را به ملاقات خودش زمانی که دختر بوده در ده سالقبلتر میبرد و همه چیز را به خودش می گوید تا خودش را مجاب کند که در آینده درسازمان استخدام خواهد شد و به خودش میگوید بیا با هم به 20 سال آینده سفر کنیم وتو را به سازمان معرفی کنم! وقتی این کار را میکنند یک دیالوگ مهم میگوید، اینکهبا اینکار ما جان میلیون ها انسان را نجات میدهیم. یعنی تصمیم میگیرد 20 از زندگیاش را حذف کند تا شاید تقدیرش عوض شود و دیگر تبدیل به تروریست نشود. مثلا اگر شما الان 24 ساله هستید و با ماشین زمان به ده سال پیشبروید که 14 ساله هستید و به خودتان بگویید بیا با هم با ماشین زمان به سال 2015برویم زمانی که من 24 ساله هستم و اگر خودتان در ده سال پیش این پیشنهاد را قبولکنید و به زمان حال بیایید آنگاه در زمان حال دو تا از شما وجود خواهد داشت یکی 24ساله یکی هم 14 ساله و از 14 سالگی تا 24 سالگی شما حذف خواهد و آن نسخه از شما که14 ساله است و از ده سال پیش به زمان حال سفر کرده است نه زندگی در این سالهاداشته است و نه خاطراتی از 14 سالگی به بعد دارد. جان با این کار می خواهد جلوی آنتروریست را بگیرد چون می داند خودش هست. و خودِ بیست سال جوانترش را به سازمانمعرفی میکند و خودش بازنشسته می شود حالا جانِ جوان تر در سازمان استخدام شده استو بعدا دچار سوختگی می شود و همان اتفاق ها تکرار میشود و در دیالوگی میگوید ماریکه دم خودش را میبلعد، اشاره دارد به ماجرای خمیدگی زمان و اینکه همه چیز تکرار میشود. اما باز هم حملات تروریستی اتفاق می افتد و جانِ جوان تر بالاخره با آن شخصتروریست مواجه می شود و با کمال ناباوری خودش را در سنین پیری می بینید. حالا چراخودش به صورت پیرتر در همان زمان است؟ خب این همان جان ِ اولی هست که بازنشسته شدهو این جانِ جوانتر همان جانی است که بیست سال به آینده سفر کرد و در آینده ماند پس باید جوانتر باشد.جان ِ پیر می گوید مرا نکش! من اشتباهی نکرده ام، من استفاده بهتری از ماشین زمانکردم، اگر من آن کارخانه اسلحه سازی را منفجر نمیکردم عده ای تروریست قرار بود ازآنجا سرقت کنند و جنایات بیشتری اتفاق می افتد ، اگر من فلان شخص را نمیکشتم اووقتی مست بود باعث یک تصادف و کشته شدن عده بیشتری می شد و غیره.

http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/89789.png

خب این خلاصهداستان فیلم بود که واقعا یک ساعت و نیم برای چنین سناریویی بسیار کم است و حتیمیشد این فیلم تبدیل به یکی از بهترین سریال های روز دنیا بشود چون آنقدر نکتهدارد که هرچه از آن بگویم بازهم کم است.

مثلا در اولین امتحانورود به سازمان جان رد میشود و دلیل آن سرپیچی از دستورات و طبع خودسرانه وسرکشانه اوست و بی دلیل هم نیست که او از سازمان و تکنولوژی اش دور نگه داشته میشود چون بعدا تبدیل به تروریست میشود و این را شورای سازمان به درستی تشخیص دادهبودند ولی یکی از مسئولین به خاطر علاقه ای که به جان داشت تصمیم گرفت او را واردسازمان کند.

یا اینکه وقتی صورتشآتش گرفت دستش به کیف سفر در زمان نمی رسید و شخص دیگر کمکش کرد چون در واقع خودشبود و متوجه شده بود که خودش باعث شد که صورتش آتش بگیرد و سفر در زمان باعث شدخودش با خودش روبرو بشود و خیال کند دیگری همان بمب گذار است درحالی که خودش بود وهمین فکر رو درمورد دیگری میکرد.

فیلم یک پیام اصلی دارد، اینکه تقدیر از پیش تعیین شده است و نمیشود آنرا تغییر داد حتی اگر در زمان سفر کنیم/

سایر مطالب مرتبط:

نقد و بررسی فیلم GAMER

نقد فیلم لوسی LUCY

نقد فیلم برتری (Transcendence)

نقد فیلم K-PAX



http://s6.picofile.com/file/89883368/132.jpg 

سریال فرینچ از بسیاری جهات شبیه سریال لاست می باشد چراکه خالق آن جی.جی.آبرامز همان خالق لاست است. گرچه این سریال از بازیگران حرفه ای و مناسبی استفاده نکرده است و یکی از شخصیت های اصلی فیلم با نام پیتر که تصویر او را در بالا مشاهده میکنید نمیتواند به خوبی از عهده نقش خود برآید. اما سناریوی بسیار قوی و جذاب فیلم مخاطب را تا پایان سریال کاملا راضی نگه میدارد. برعکس بسیاری از سریال های امروزی این سریال آغازی طوفانی و جذاب ندارد و احتمالا برخی از تماشاگران پس از چند اپیزود اولیه از سریال دلسرد شده و ادامه آن را تماشا نمی کنند. اما در اواخر فصل یک سریال اوج می گیرد و داستان اصلی را رو می کند. اگر کسی از من این سریال را بخواهد من از فصل دوم به بعد را به او میدهم چون خودم پس از دیدن فصل یک بی خیال آن شدم ولی وقتی دیدم طرفداران زیادی دارد و آن را با لاست مقایسه می کنند تصمیم گرفتم از اواخر فصل یک شروع به دانلود و تماشای سریال کنم و آن وقت نظرم راجع به آن کاملا تغییر کرد. از نکات مثبت این سریال می توان به موسیقی متن زیبا اشاره کرد. همچنین گروه سنی این سریال پایین تر از اکثر سریال های امروزی خارجی هست و تا حد ممکن کمترین صحنه های نامناسب را دارد. شخصیت اول فیلم دکتر والتر بیشاپ هست که از دوران جوانی به همراه دوست خود ویلیام بل تمام وقتشان را صرف علم و آزمایشات علمی عجیب و غریب کرده اند و حتی روی کودکان آزمایشات علمی کرده اند تا توانایی های کشف نشده و خارق العاده انسان را کشف کنند. آنها هیچ حد و مرزی برای کار خود قائل نبوده اند و به قولی در کار خدا دخالت هایی کرده اند. حالا والتر به خاطر عذاب وجدان از کارهای گذشته اش در یک آسایشگاه روانی به سر می برد و دوستش بل رییس یک موسسه علمی غیر دولتی به نام مسیو داینامیک هست که جدیدترین تکلنولوژی های جهان را در اختیار دارد.

به تازگی بخش جدیدی در پلیس فدرال FBI شکل گرفته است که به جرم و جنایات فراطبیعی می پردازد و برای اینکار یکی از مامورین خبره به نام الیویا دانم را در نظر گرفته اند. این خانم در بچگی موش آزمایشگاهی والتر بیشاپ بوده است! که چنین تصادفی کمی عجیب و ناباورانه به نظر می رسد. همچنین توانایی منحصر به فردی در تله کینزی دارد که بعدا در ادامه سریال متوجه آن میشود.

 http://s3.picofile.com/file/89883734/fringe_simpe_wallpaper_by_marloon_d38725u.jpeg

دکتر بیشاپ قبلا در چند مورد با دولت در مورد پروژه های سری فعالیت هایی داشته است و به دولت در مورد اختراع موبایل در آینده خبر داده است. تصمیم می گیرند او را وارد این بخش جدید FBI کنند چون با پرونده هایی روبرو هستند که حل آنها برایشان مقدور نیست. اما فقط اعضای درجه یک خانواده بیشاپ میتوانند او را از تیمارستان مرخص کنند. او فقط یک پسر به نام پیتر دارد که در عراق مشغول ی است به همین خاطر FBI به سراغ او می رود و بالاخره تیم سه نفره آنها تشکیل می شود. پیتر جوان بسیار باهوش و با استعداد است که مهندس الکترونیک هم هست اما در جامعه در موقعیت درست خود قرار نگرفته است. حالا این افراد شروع می کنند به حل معماهایی که به ظاهر تخیلی و غیرممکن هستند اما در حقیقت کاملا علمی و بر پایه و اساس منطقی واقع شده اند. به عنوان مثال در یکی از حملات تروریستی شخصی که هیچ بمبی به خودش متصل نکرده بود در ایستگاه مترو منفجر شد! در خون او مقادیر زیادی از یک ماده مخدر یافت شد که این ماده جدید توسط دکتر بیشاپ مورد آزمایش قرار گرفت و او متوجه شد که این ماده در حالت عادی هیچ  واکنش عجیبی از خود نشان نمیدهد اما اگر با یک فرستنده امواج رادیویی، یک طول موج خاص در برابر آن منتشر بشود روی این مایع تاثیر گذاشته و آنرا به شدت سخت و منجمد کرده و در نهایت مولکول های ماده از هم پاشیده و یک انفجار رخ می دهد. بنابراین آن شخصی که در مترو منفجر شده بود معتاد به این مایع بوده و حجم زیادی از این مایع را به مرور زمان به خودش تزریق کرده و در زمانی که می بایست ترور اتفاق بیافتد یک شخص دیگر امواج مورد نظر را در محیط پخش کرده است.

از این اتفاق های به اصطلاح فرینچی در این سریال زیاد رخ می دهد و اولین خطر در خاورمیانه است. من اوایل سریال فکر کردم مثل اکثر سریال های معمولی نظیر ماوراطبیعه Supernatural یا عامل ناشناخته PSI FACTOR این سریال هم خلاصه می شود در همین اتفاقات عجیب و غریب و حل آنها. اما سخت در اشتباه بودم چون این فیلم براساس نظریه جهان های موازی یک سناریوی منحصر به فرد و خیلی خاص دارد. در واقع تمام این اتفاق ها توسط عده ای دیگر ایجاد می شوند و آنها می خواهند راه خود را به دنیای ما باز کنند. آنها بسیار از ما قدرتمندتر هستند و هیچ احساساتی ندارند. آنها فقط نظاره می کنند و در تمام وقایع مهم جهانی حضور دارند!

 http://s6.picofile.com/file/89884534/countdown_the_12_best_episodes_of_fringe_so_far8.jpg

تکنولوژی آنها بسیار پیشرفته تر از ماست و طبق گفته یکی از آنها توان علمی و نظامی امریکا در برابر آنها مثل مورچه ای در برابر انسان است. حتی خود آنها از ما بسیار قدرتمندتر هستند. اما چرا؟!

مغز ما به بخش های مختلفی تقسیم میشود ، بخشی مربوط به احساسات بخشی مربوط به منطق ، بخشی مربوط به تخیل و.

یک واقعیت تاریخی هست در مورد قوم نازکا در پرو که ذکر آن بی ارتباط با این موضوع نیست. یک نوزاد جمجمه محکمی ندارد و شکل جمجمه یکی از عوامل مهم و تعیین کننده مقدار رشد نواحی مختلف مغز هست. اقوام نازکا سرِ کودکانشان را وقتی که تازه به دنیا می آمدند از دو طرف با چوب می بستند تا سر به صورت بیضی شکل و رو به بالا رشد کند. اینطور مهارت ریاضی و منطقی آنها بیشتر پروش پیدا میکرد و بخش های دیگر مغز که از نظر آنها زیاد مهم نبود کمتر. ببینید چند هزار سال پیش اقوام امریکای جنوبی چه دانشی داشتند! همین سبب شد خطوط پر رمز و راز و ناممکن نازکا را ترسیم کنند.

 http://s6.picofile.com/file/89884626/nazca_273636.jpg

حالا این افراد که توسط FBI نظاره گر نام گرفته اند دقیقا همین کار را با کمک یک فناوری رباتیک انجام داده اند و بی خیال احساسات و بخش های غیر علمی و منطقی مغز شده اند و تبدیل شده اند به انسان های ماشینی بسیار باهوش و خطرناک که قدرت ذهن خوانی و تله پورت دارند و معلوم نیست از کجا می آیند و چه هدفی را دنبال می کنند! آنها بیرحم و بی احساس هستند.

لحن صحبت کردن و لباس پوشیدن این افراد خاص و مبتکرانه است.


شخصیت های اصلی فیلم مثل اولیویا دانم و پیتر چندان به دل نمی چسبند و ای کاش بازیگران بهتری برای این سریال با همچین سناریوی قوی در نظر گرفته میشد. سریال گهگاهی از چند شخصیت سریال لاست استفاده می کند . انگار شخصیت های سریال لاست حکم ادویه پیدا کرده اند و هرکسی می خواهد سریال خود را جذاب تر کند چند تا از این شخصیت ها را برای چند قسمت وارد سریال می کند تا چاشنی سریال بشود!

تمام بار بازیگری روی دوش والتر بیشاپ است که شخصیتی نیمه دیوانه دارد و همش فکر شکم است! در صحنه ای که اولیویا به دستگاهی متصل است و قرار است عملی شبیه برون فکنی انجام بدهد ضربان قلب و فشار خونش به شدت بالا می رود و پیتر نگران او می شود و میگوید والتر آیا کاری نمی کنی؟! والتر می گوید چرا پیتر؛ زودباش، برو روی اون میز کیفمو بازکن. پیتر کیف را با عجله باز میکند. والتر میگوید حالا بیسکوییت نمکی های منو برام بیار! و شروع میکند به خوردن بیسکوییت.

دکتر بیشاپ سالها پیش زمانی که بسیار مغرور بود و همه چیز را فدای علم می کرد با بزرگترین چالش زندگی اش رو برو می شود. پسرش بیمار می شود و او برای نجات پسرش از مرگ باید درمانی برایش میافت. او شب و روزش را یکی میکند و هر چه تلاش می کند موفق به ساخت دارو نمی شود و سرانجام پسرش می میرد. در کشفیات خود متوجه وجود جهان های موازی می شود و پنجره ای به سوی جهان دیگر باز می کند. در تئوری جهان های موازی می گویند شبیه این جهان و اجزای آن بیشمار حالت دیگر وجود دارد که شبیه هم هستند اما انتخاب های مختلفی انجام شده و تغییرات شانس وتقدیر سبب تغییراتی نسبت به دنیای ما شده است. مثلا در این جهان من مخترع و مجیشن هستم. در جهانی دیگر یک ایمان دقیقا شبیه من هست ولی در آنجا دنبال مجیک نرفته و خیلی بیشتر به درس علاقه داشته و به همین خاطر عینک به چشمانش می زند. یا در این جهان تمدن مصر سقوط کرده اما در جهانی دیگر اینطور نیست و یا همانطور که در سریال نشان داده شد در حادثه 11 سپتامبر در آن جهان کاخ سفید مورد حمله قرار گرفته و برج های دوقلو هنوز سالم هستند. دکتر بیشاپ در پنجره ای که باز شده ساعت ها به تماشای جهان دیگر می نشیند و خانواده خودش را پیدا میکند. پسرش پیتر در آنجا زنده است اما در آنجا هم مریض شده و پدرش یعنی والتر دوم که در آنجا باز هم دانشمند است اما اینبار برای دولت کار میکند و آدم حسابی تر است و با ویلیام بل هم دوست نیست مشغول ساخت داروی درمان پسرش است. دکتر بیشاپ اینطرفی! با دقت نگاه میکند و امیدوار است حداقل پیتر آنطرفی نمیرد! در لحظه ای که چند عنصر مهم با هم ترکیب می شود دکتر بیشاپ منتظر است ببیند که آیا رنگ محلول تغییر میکند و بر عامل بیماری غلبه می کند یا خیر. در این لحظه یکی از نظاره گر ها وارد آزمایشگاه میشود و دکتر بیشاپ سرش را بر میگرداند و به اون نگاه میکند و مشغول صحبت با او می شود و دقیقا در همین لحظه محلول تغییر رنگ میدهد و جواب میدهد. اما به علت پایین بودن مقدار یکی از مواد پس از چند ثانیه رنگ محلول دوباره به حالت اول بر میگردد! وقتی صحبت والتر بیشاپ با آن مرد کچل تمام می شود می بیند محلول هنوز تغییری نکرده و فکر می کند این فرمول اشتباه هست و کلا بی خیال آن میشود. والتر بیشاپ اینطرفی خیلی افسوس می خورد و میگوید دیگر امیدی به نجات پیتر ثانوی نیست. برای همین تصمیم میگیرد به جهان موازی دیگر سفر کند و خودش محلول را از روی همان فرمول که دیده بود بسازد و پیتر را نجات بدهد. او به دنیای آنها می رود و پیتر را می د  و به این دنیا می آورد و نجاتش می دهد اما دلش نمی آید پیتر را برگرداند و با اینکار نظم جهان را بهم می ریزد و باعث بروز دو رخداد مهم میشود. اول اینکه والتر بیشاپ در اینجا یک دکتر دیوانه است اما در آنجا وزیر دفاع امریکاست که وقتی به خانه برمیگردد و میگوید پسرمان کجاست؟ همسرش میگوید خودت آمدی و او را بردی! یادت نیست؟ لباس کهنه ای هم به تن داشتی! او این قضیه را انکار میکند چون در حقیقت والتر اینطرفی پسرشان را یده است. آنها فیلم دوربین های مدار بسته خانه شان را بازبینی می کنند و می بینند که یکی دقیقا شبیه خودش وارد خانه می شود و پیتر را می برد. چون در آنجا هنوز جهان های موازی را کشف نکرده اند حیران می مانند و میگویند شاید کار آدم فضایی ها بوده! یک مدت روی این فرضیه کار می کنند و به نتیجه ای نمی رسند. بعد میگویند شاید یک نفر جراحی پلاستیک کرده و خودش را شبیه او درست کرده و اینکار را کرده اما با تمام قدرت دولت و دستگاه های امنیتی و جاسوسی نمی توانند چنین شخصی را ردیابی و دستگیر کنند و در آخر پس از بیست و چند سال دستشان به جایی نمی رسد و سوژه خنده نشریات می شوند. چرا که همه میگویند این چطور وزیر دفاعی هست که نتوانست از پسر خودش دفاع کند؟

http://s6.picofile.com/file/898847/e34243.jpg 

اما سرانجام روزی که والتر بیشاپ اینطرفی روی توانایی یک دختر بچه مبنی بر سفر بین جهان های موازی بدون دخالت هیچ دستگاه یا دارویی کار می کند نتیجه کار سبب می شود که والتر آنطرفی متوجه وجود جهانی موازی شبیه خودشان بشود و بفهمد که پسرش پیتر کجاست. این دختر بچه که همان اولیویا دانم هست وقتی خیلی می ترسد می تواند بین جهان های موازی سفر کند و در آزمایشگاه بیشاپ وقتی تصمیم میگیرد به دکتر بیشاپ درمورد ناپدری ظالمش بگوید خیلی مضطرب و وحشت زده می شود و همین باعث می شود به جهان دیگر سفر کند و در حقیقت وارد دفتر والتر بیشاپ دوم بشود و به او همه چیز را می گوید و جلوی چشمانش ناپدید میشود. والتر می بیند دختر او را می شناسد ولی او دختر را نمی شناسد و وقتی ناپدید شدن او را می بیند متوجه می شود جهان دیگری هست که والتر در آنجا روی کودکان آزمایش می کند و اینجاست که متوجه می شود سالها پیش چه اتفاقی افتاده است و این باعث بروز کینه و دشمنی بین دو دنیا می شود که اولین نتیجه ی کاری بود که والتر بیشاپ کرد. دومین رخداد مهم این بود که سفر بین دنیاها همانطور که نینا شارپ جانشین ویلیام بل در موسسه مسیو داینامیک که از بازیگران سریال قهرمانان هم هست هشدار داده بود، سفر بین دنیاها باعث نازک شدن لایه های جداکننده دنیاها و آسیب جدی به هر دو دنیا می شود و ممکن است دنیاها ویران شوند و آخرامان رخ دهد. که والتر به خاطر خودخواهی اش به این هشدار توجهی نکرد و حالا جهان واقعا در معرض نابودی قرار گرفته است و نابودی دو دنیا و کینه و دشمنی اهالی دنیای دوم یک طرف، نظاره گر ها با کله های کچل و لباس های کلاسیک شان هم یک طرف.

یکهو سریال تغییر اساسی میکند و میشود ماتریکس جدید!

http://s3.picofile.com/file/89884968/fringe_733123.jpg

چند سال گذشته است و حالا نظاره گر ها دست از نظارت، مطالعه و یادداشت برداری کشیده اند و دنیا را تصاحب کرده اند.

 http://s3.picofile.com/file/89885092/037ca59d6fb32c017714052e8037e866.jpg

حالا شبیه فیلم ماتریکس دنیا پر شده از این آدم کچل ها و هیچ دولتی هم نتوانسته است با آنها مقابله کند و معدود انسان هایی  هم که باقی ماننده اند تحت عنوان وفاداران شناخته می شوند و جز اطاعت محض از این کچل ها کاری نمی توانند انجام بدهند.

 

حالا دنیا برای عده ای شورشی که میخواهند دنیا را نجات بدهند و جهان را از وجود نظاره گرها پاک کنند جای بسیار خطرناکی است. سر دسته این شورشی ها که عکسش را در همه جای شهر زده اند دختر پیتر و اولیویا دانم هست.

 http://s6.picofile.com/file/89885476/DSC_06_1.jpg

گروه اصلی فرینچ در یک ماده ای به نام کهربا منجمد شده اند و افراد گروه مقاومت موفق می شوند آنها را از کهربا بیرون بکشند و این کار باعث می شود آنها دوباره زنده بشوند در حالی که همچنان جوان هستند؛ چون رشد آنها در کهربا متوقف شده است. اما آیا گروه سابق فرینچ با کمک گروه مقاومت موفق می شوند نظاره گر ها را نابود کنند؟!

 http://s6.picofile.com/file/89885626/47x17ufr3domp37t9fl.jpg

همانطور که گفتم سناریو بسیار جذاب است و نباید این سریال را از دست داد. سریال مملو از ایده های جدید و ناب است. تنها ضعف آن بازیگری شخصیت های اصلی فیلم است. بازیگران این سریال در برابر ستاره های سریال های امروزی مثل Ian Somerhalder یا Milo ventimiglia یا Jensen Ackles و Jared Padalecki اصلا به حساب نمی آیند.

 

 http://s6.picofile.com/file/898861/1240429_595497113845134_1467546358_n.jpg

 http://s3.picofile.com/file/89886134/10153154_7555591520850_1119819632731165421_n.jpg

با این حال برعکس سریال هایی که از بازیگران قوی استفاده کرده اند اما به علت نداشتن داستان قوی دچار افت زیاد شده اند سریال فرینچ با گذشت زمان جذاب تر و زیباتر می شود. قابل ذکر است که این سریال به عنوان پرخرج ترین و پربازیگر ترین سریال تاریخ شناخته می شود.

گروه فرینچ متوجه می شوند که در تمام حوادث مهم جهان نظاره گرها حضور داشته اند و تصاویر مهم و قدیمی را بررسی کرده و نظاره گرها را در آن تصاویر میان انسان ها پیدا می کنند.

در طول هر اپیزود تصاویر عجیبی نشان داده میشود که هرکدام به یکی از حروف الفبای انگلیسی مربوط هستند و اگر چند تصویر هر اپیزود را کنار هم قرار بدهید کلمه ای معنا دار ساخته می شود که به داستان همان اپیزود مربوط است. همچنین هر تصویر به تنهایی معنا و مفهومی جداگانه دارد. مثل تصویر زیر که به معنای جهان های موازی هست.

 http://s6.picofile.com/file/89887076/600px_AppleGlyph.jpg

همچنین یکی از تصاویر ، تصویر یک پروانه است که این انتخاب هوشمندانه اشاره به پروژه سری مونارچ دارد.

در آخر با کمک گروه فرینچ، از خود گذشتگی والتر بیشاپ و یکی از اعضای نظاره گرها که به انسانیت خود بازگشته است و یک پسربچه نظاره گر که شبیه آواتار است دنیا نجات پیدا می کند و تاریخ از نو نوشته می شود.یک پسربچه کچل که دنیا را نجات میدهد یادآور شخصیت انیمیشن آواتار است با همین موضوع.

در این سریال و اصولا تمام کارهای جی جی ابرامز هدف جست و جو برای یافتن سرنوشت واقعی و هویت واقعی انسانی است. شخصیت های سریال خواسته یا ناخواسته در مسیر مبارزه با روزمرگی و سیستم بردگی جوامع امروزی قرار می گیرند و از انسان های گمنام و بی نام و نشان به شخصیت های مهم و تاریخ ساز تبدیل می شوند. همیشه عده ای هستند که بر مردم احاطه دارند و مردم جهان را کنترل می کنند. مردم طبق الگوی تعیین شده توسط آنها که در فرینچ، نظاره گر و در لاست، دیگران نام داشتند رفتار می کنند و از بین چند گزینه که آنها تعیین کرده اند باید انتخاب هایی داشته باشند که باز هم در تحت تاثیر انواع مختلفی از القای ذهنی قرار می گیرند. اما در همین سیستم به ظاهر بی نقص معدود افرادی پیدا می شوند که همانند نئو، شخصیت اصلی ماتریکس دچار یک خلاء ذهنی می شوند و به هیچ طریقی سرگرم اموری که برایشان تعیین شده است نمی شوند و ممکن است ابتدا به راه خلاف کشیده بشوند چون نقض قانون یک کار آنارشیستی محسوب می شود و به نوعی حرکت بر خلاف جهت رودخانه است البته از نوع منفی و بد. مانند نئو که ابتدا هکر بود و از راه هک کپی رایت پول در می آورد یا پیتر در سریال فرینچ که نتوانسته بود مدرک مهندسی خود را بگیرد و مدرک جعلی از دانشگاه MIT برای خودش درست کرده بود و در ابتدا مشغول ی در عراق بود. همینطور در سریال لاست برخی از آنها خلافکار و شخصیت های ضد اجتماعی بودند. اما سرانجام یک شخص دانا که هدف و نقشه ای دارد پیدا می شود که این نوع افراد را سازمان دهی می کند مثل جان لاک در لاست یا دکتر والتر بیشاپ در فرینچ یا مورفیس در ماتریکس. و اینجاست که مبارزه آنها با گردانندگان جهان علنی می شود  و همانند هر سریال و فیلم هالیوودی دیگر سرانجام خوبی ، بدی  را شکست می دهد.

 سایر مطالب مرتبط:

نقد سریال جذاب لاست LOST



نوشته: ایمان صدیقی

فیلم برتری محصول سال  2014 ، فیلمی با ایده ای نه چندان جدید که بهنظر می رسد مکمل فیلم لوسی (LUCY) باشد، به دلیل اینکه پا را از آنچه مخاطب انتظار دارد بسیار فراترمی گذارد و موضوعی جدید را در خصوص پیشرفت هوش مصنوعی و کامپیوترهای آینده مطرح میکند می تواند تقریبا هر بیننده ای را به خود جذب کند و او را به تامل وادارد. فیلمنکات ضعفی هم دارد و میتوانست بسیار بهتر از این باشد که می توان آنرا به حساب بیتجربگی کارگردان گذاشت چون این اولین تجربه کارگردانی اش است! البته او از همفکریکریستوفر نولان بهره جسته است و فیلمنامه خوب فیلم در کنار بازیگران خوب باعث شدهاند فیلم در کل در نظر اکثر مخاطبان قابل قبول واقع شود. قبل از پرداختن به نکاتفلسفی ، علمی و پنهان فیلم کمی در مورد داستان و بازیگران آن توضیح میدهم. نقش اولفیلم را جانی دپ بازیگر مشهور و یکی از گرانترین بازیگران هالیوودی بازی کرده استکه فقط خواسته اند از نام او استفاده کنند و مخاطبان بیشتری را به خاطر حساس بودنو اهمیت فیلم جذب کنند. وگرنه نقش اول فیلم اصلا در حد و اندازه جانی دپ نیست و هربازیگر نه چندان حرفه ای هم میتوانست آنرا به خوبی بازی کند. بنابراین شاید بتوان گفتجانی دپ در چندین سال اخیر ساده ترین و کم اهمیت ترین فیلمی که بازی کرده است همینفیلم است. او در نقش "ویل کستر" یک نابغه کامپیوتری یک چیزی شبیه بیلگیتس هست با این تفاوت که به عنوان بزرگ ترین دانشمند جهان موفقیت های عظیمی درتوسعه هوش مصنوعی داشته است و توانسته است کامپیوتری با آگاهی کامل بسازد طوری کهمانند انسان فکر کند و حرف بزند. او در آخرین پژوهش هایش ناخود آگاه و خودآگاه یک نوعمیمون را که از نظر پارامترهای آزمایشگاهی شباهت زیادی به انسان دارد به یکاَبَرکامپیوتر منتقل میکند و میمون را میکشد. سپس حیات میمون از طریق کامپیوترادامه پیدا میکند. در واقع او توانسته است با آپلود کل مغز بر روی یک کامپیوتر مرگرا دور بزند به نحوی که اگر کسی بمیرد فقط جسم او از بین می رود و او میتواندزندگی اش را از طریق یک کامپیوتر قدرتمند ادامه بدهد. در واقع در بدنی کامپیوتریبه جای بدنی خاکی! البته ایده فیلم چندان به دور از واقعیت نیست و تا به اینجایفیلم از واقعیت کپی برداری شده است. چون این ایده مدتی است که از طرف یک شرکتامریکایی در حال بررسی است و اخیرا مارتینه روتبلات سرپرست این پروژه با کمککمپانی Hanson Roboticsاز روی دوست خود یک ربات هوشمند و متفکر ساخته است. البته شرکت های بزرگ دیگری همبر روی چنین پروژه ای کار میکنند مانند: MyLifeBitsیا Lifenaut. همچنین رئیس بخش مهندسی گوگل نیز بر اینباور است که طی 32 سال آینده انسان‌ها قادر به آپلود کل مغز خود بر روی رایانه‌هاخواهند بود.

در این فیلم ایده ای که در ابتدا ساده و تکراری به نظر میرسد به طرز جسورانهای بهبود میابد و در ادامه فیلم بسیار جذاب تر می شود.

"ویل" که یک دانشمند خوش قلب است و درخواست دولتبرای ادامه پروژه زیرنظر دولت و FBI را رد کرده است در یک سخنرانی موفقیت جدیدش را به عموم مردم اعلاممیکند و میگوید با اینکار می توانیم بسیاری از بیماری های لاعلاج و مادرزادی رادرمان کنیم. در همان سخنرانی از طرف یکی از متعصبان دینی مورد هدف گلوله قرار میگیرد. گلوله به جای حساسی برخورد نمیکند و "ویل" زنده می ماند اما گلولهبه نوعی سم آغشته است و به همین خاطر پزشکان به او میگویند نهایتا پنج هفته دیگرزنده می ماند. همسر "ویل" تصمیم میگیرد در این مدت همان کاری که "ویل"با میمون کرد روی او انجام بدهد و تمام ذهنش را به یک ابرکامپیوتر منتقل کند تاشوهرش پس از مرگ همچنان به زندگی اش در کامپیوتر ادامه بدهد. این کار با موفقیتانجام می شود و قسمت مهم فیلم از این لحظه به بعد شروع می شود. جانی دپ در نقش "ویلکستر" از حیات ابدی برخوردار می شود. شاید علاوه بر مشهور بودن او دلیل دیگرانتخابش بازی در فیلم ان دریایی کارائیب باشد چون در آخرین نسخه آن فیلم او ازجهان مردگان نجات پیدا میکند و از مرگ رهایی می یابد و توسط یک طلسم سیاه از عمرجاودان برخوردار می شود و این پیش زمینه ای ذهنی است که وقتی تماشاگر این فیلم رامی بیند نامیرا بودن او را در این فیلم بهتر قبول می کند. دستیار او "مکس"یک مسیحی معتقد است و با اینکه همکار اوست اما همیشه حد و مرزی برای علم قائل بودهاست و از همان ابتدای کار مخالفتش را به همسر "ویل" اعلام میکند ومیگوید به شخصیتی که داخل کامپیوتر هست نمی شود اعتماد کرد. نقش او را "پالبتنی" بازی میکند که اکثرا نقش شخصیت های مومن و دلسوز بشریت را بازی کردهاست. در ادامه فیلم "ویل" از یک انسان کامپیوتری مجازی با آگاهی کاملتبدیل می شود به چیزی که تا به حال در فیلم های این سبکی بی سابقه بوده است. او بهاینترنت متصل می شود و ذرات وجودش را در همه جای زمین پراکنده می کند و سعی میکندبه تمام اجزای عالم متصل شود. تا به حال شاهد بودیم که در فیلم های این چنینی صحبتاز پیشی گرفتن روبات ها و کامپیوترها از انسان بود یا اینکه انسان ها می توانند درزمینه شبیه سازی آنقدر پیشرفت کنند تا اینکه روزی بتوانند موجوداتی شبیه خودشانبسازند اما در این فیلم بحث فراتر می رود و "ویل کستر" تبدیل می شود بهیک آگاهی جهانی و برتر که از درون همه انسان ها با خبر است و کنترل همه چیز را بهعهده دارد حتی آب و هوا ! و در صحنه ای عرفانی بارش باران از ذرات وجودی او باعثمی شود در عالم رخنه کند! او به تمام دوربین های امنیتی و شبکه های اینترنتی درجهان متصل است بنابراین قدرتی غیر قابل تصور بدست آورده است و میتواند خیلی راحتجلوی جرم و جنایات بسیاری را بگیرد و یا بالعکس. او شخصیتی مرموز است که مشخص نیستواقعا چه نیتی دارد. شعار تبلیغاتی این فیلم: Yesterday DR.WILL CASTER WAS ONLY HUMANحاکی از این است که در این فیلم او به برای غربی ها که خدای حقیقی را فراموش کردهاند یک خدا شده است. همچنین وعده یک بهشت زمینی یا همان یوتوپیا را می دهد ودنیایی بدون بیماری و هرگونه عیب و نقصی. و از همان ابتدای فیلم "ویل کستر"و اکثر اطرافیانش اعتقادات یوتوپیایی دارند و برای تحقق آن تلاش میکنند. منطقه ایکه تجهیزات کامپیوتری او در آن بنا شده است Brightwood نام دارد که این لغت می تواند بهقوم یهود اشاره داشته باشد. خصوصا اینکه این قوم به بهشت زمینی که حضرت سلیمانوعده داده بود معتقدند که باز هم به یوتوپیا اشاره دارد. "ویل" پس ازاینکه به درون کالبد کامپیوتری منتقل می شود از طرف دولت یک تهدید محسوب می شود وبا تمام اقدامات مسلحانه ای که برعلیه او انجام میشود آسیبی نمی بیند و به هیچ کسیهم آسیبی نمی زند و حتی بسیاری از بیماران را شفا می دهد. همسرش تا آخرین لحظات دراین تردید که آیا "ویل" واقعا اهداف خوبی دارد یا نه، به سر می برد و درآخر هم ویل توسط بهترین دوستش "مکس" و با همکاری همسرش از بین میرود البتهاو به خاطر نجات جان همسرش خودش را قربانی توطئه مکس میکند و دنیا ظاهرا به روالعادی خودش برمیگردد. با این حال ذرات او در جهان پراکنده است.

در خصوص توانایی های بشر و پیشرفت علم واقعا هیچ حد ومرزی نمی توان قائل شد و واقعا به قول الهی قمشه ای خلاقیت و توانایی انسان حد ومرز ندارد و محدود دانستن آن کاملا اشتباه و احمقانه است. بنابراین بسیاری از ایدههای فیلم های علمی تخیلی همچون زیردریایی و سفر به ماه که ممکن شد روزی ممکن میشود.

اینکه بشر بتواند مرگ را دور بزند موضوعی جنجالی بوده استبا اینکه ادیان بزرگ تاکید کرده اند هر انسانی خواهد مرد، بدیهی به نظر می رسد کهانسان ها در آینده بتوانند طول عمر را بسیار طولانی تر کنند. من معتقدم علم خواهدتوانست عمر انسان ها را طولانی تر کند.

چندی پیش در دانشگاه ناتینگهام(Nottingham) دانشمندان برروی نوعی کِرم پهن که قابلیت شگفت انگیزی در بازسازی سلول های پیر خود دارد کارمیکردند. در سلول های معمولی هر بار که یک کپی از سلول پیر گرفته می شود و سلولجدید ساخته و جایگزین سلول قدیمی می گردد طول تلومرِ (Telomere) سلول جدید کمیکوتاهتر از سلول اصلی میشود بنابراین پس از چند بار تکرار، دیگر سلول تقسیم نمیشودو این سبب پیری می شود. کشف بزرگ محققان این است که طول تلومر در هر بار تقسیم دراین جاندار ثابت می ماند و میتواند تا ابد به جایگزینی سلول هایش ادامه داده وهیچگاه پیر نشود. اکنون تنها مشکلی که دانشمندان با آن روبرو هستند نحوه مدیریتروند جایگزینی و تعمیر سلول هاست. یکی دیگر از کشفیات مهم درخصوص حیات ابدی آنزیمجاودانگی بود که توانست در سال 2009 جایزه نوبل را از آن خود کند. تیمی ازدانشمندان به سرپرستی پروفسور استرالیایی Elizabeth Blackburnآنزیمی را کشف کردند که به طرز موثری روند پیر شدن در سلول های انسان را کنترلکرده و حتی آنرا مع میکند! چالش پیش رو برای این دانشمندان کنترل این آنزیم استچون این آنزیم مانند شمشیر دولبه عمل میکند و ممکن است سلولهای سرطانی را هم تغذیهو تحریک کند.توجه داشته باشید مواردی که گفته شد برای عموم منتشر شده است  حال در خفا چقدر پیشرفت کرده اند فقط خدامیداند! جالب است بدانید زرتشتیان پیش بینی کرده اند که در آخر امان انسان هاچنان در پزشکی ماهر می شوند و دارو و درمان به اندازه ای پیشرفت می کند که انسانها به جز مرگی که تقدیرشان باشد نخواهند مرد. این یعنی حیات انسان ها در آیندهطولانی تر خواهد شد. به نظر میرسد ما به آن دوران نزدیک شده ایم. و در این راستابرای آماده سازی ذهن افرادی که مانند آن شخصی که دکتر ویل کستر را ترور کرد فکرمیکنند اخیرا فیلم ها و سریال های متعددی ساخته شده است مانند سریال فرینچ و سریالسوپرنچرال.


http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/585/1754544/residentevil000.jpg

ResidentEvil محصول شرکت کپکام Capcom پرطرفدارترین بازی ترسناک در جهان می باشدکه به خاطر محبوبیت و موفقیت های بازی تمبر پستی آن دوبار در ژاپن چاپ شد و کتابها و انیمیشن ها و فیلم های زیادی درباره آن ساخته شد. رزیدنت اویل علاوه برپرطرفدار بودن از نظر کیفی هم همیشه در صدر جدول بازی های رایانه ای بوده است و درهر سالی که یک رزیدنت اویل توسط شرکت کپکام ساخته می شد جایزه ی بهترین داستانسال ،بهترین صداگذاری سال، بالاترین گرافیک سال، بهترین موسیقی سال، زیباترین وتاثیرگذارترین طراحی سال و مهم تر از همه جایزه ی بهترین بازی سال را از آن خود میکرد. خالق این اثر شینجی میکامی بود. او ژانر بازی های ترسناک را تغییر و تحولاساسی داد و چندین سبک ماجرایی، اکشن، رازآلود و فکری را باهم تلفیق کرد و گیمرهایزیادی در سراسر جهان به سمت این بازی کشیده شدند. استقبال مردم از این بازی به حدیبود که از سال 1996 تا سال 2009 یعنی در عرض 13 سال 20 نسخه ی مختلف از آن ساخته ووارد بازار شد و هنوز هم شماره های جدید این بازی برای کنسول های نسل جدید و حتی PC منتشر میشود بااینکه از شماره سوم به بعد دیگر شینجی میکامی نویسنده و کارگردان بازی نبود و بازیدچار افت اساسی شد اما هنوز به خاطر پتانسیل بالای سناریو و شخصیت های دوست داشتنیرزیدنت اویل طرفداران خود را دارد.

به ادامه مطلب مراجعه کنید


 

 اگر اهل فیلم های فکری باشید و نقد فیلم ماتریکس را که قبلا نوشته بودم خوانده باشید بی درنگ شروع به خواندن این مطلب خواهید کرد. ماجرای این سریال کاملا متفاوت و نو بود، به نحوی که هرکسی برای درک سناریوی آن به مشکل برمیخورد و همانند مسائل عمیق فلسفی مانند این سوال که این جهان تا کجا ادامه دارد؟ ذهن را درگیر خود میکند و در آخر اعتراف میکنیم که از درک آن عاجز هستیم. اما نقدی که در اینجا میخوانید حاصل تفکر بسیار و نگاهی دقیق به سریال است

این سریال که چند سال پیش پخش شد آنقدر عجیب و پر کشش بود که طرفداران بسیاری پیدا کرد و سایت های بسیاری درست شدند برای نقد و رفع ابهام های سریال. اگر شما تمام قسمت های این سریال را در اختیار داشته باشید احتمالا چند روزی خواب و خوراک شما تعطیل خواهد شد و تمام وقت تان به تماشای این سریال سپری خواهد شد. حتی برخی مثل خود من، این سریال طولانی را دوبار دیدند، بله فیلم سازان غربی چنین فیلم هایی می سازند که میگویند امریکا حاضر است ارتش نداشته باشد اما هالیوود را داشته باشد. در عوض فیلم ها و سریال های ما طوری است که باید به رایگان از تلویزیون پخش شود یا بلیط سینما رایگان شود تا مردم آنها را نگاه کنند!

ماجرا از آنجا شروع می شود که یک عده انسان به ظاهر معمولی که گرفتار مشکلات و روزمرگی های فراوان خود هستند هواپیمایشان در یک جزیره سقوط میکند به هیچ وجه فکر نمی کنند که تا آخر عمر گرفتار راز و رمز آن جزیره بشوند.

وقتی هواپیما سقوط میکند آنها منتظر گروه نجات میشوند، اما پس از گذشت چند روز هیچ کسی برای نجات آنها نمی آید و آنها از اینکه این جزیره پنهان از دید مردم جهان است کاملا بی خبرند.

از همان اولین اپیزود فیلم معماهای سریال شروع می شود و جالب است که در این سریال حل شدن یک معما مساوی است با پیدایش چند معمای سخت تر، به همین ترتیب داستان آنقدر پیچیده و پر ابهام می شود که در آخر نویسندگان سریال از عهده تمام کردن آن بر نمی آیند!

پس از گذشت مدتی بازماندگان سقوط هواپیمای اقیانوسیه ۸۱۵ متوجه می شوند که در این جزیره گیر افتاده اند و سرنوشت نمی خواهد آنها از این جزیره خارج بشوند، همچنین در حین گشت و گذار در این جزیره متوجه تجهیزات و تاسیسات هراس انگیزی می شوند که به نظر می رسد توسط دولت ساخته شده باشد. آنها با یک دریچه در زیر زمین روبرو می شوند که دریچه آن کاملا مهر و موم شده و روی آن کلمه قرنطینه نوشته شده است. جان لاک یکی از شخصیت های فیلم معتقد است که باید این دریچه را هر طور که شده باز کنند به این امید که شاید از این سردرگمی نجات پیدا کنند.

جان لاک ، شخصیت معنوی فیلم است که بینش عمیقی دارد یکی از مهمترین شخصیت های این فیلم که قبلا فلج بوده و وقتی در این جزیره سقوط میکند شفا می گیرد. او جمله ای مشهوری دارد که می گوید: تو به من نمیتوانی بگویی که چه کاری را نمیتوانم انجام بدهم.” نام او هم از یکی از فیلسوفان مشهور به همین نام گرفته شده است.

Image result 

سریال طی فلش بک هایی که دارد به داستان زندگی تک تکِ شخصیت های اصلی سریال می پردازد و شما متوجه می شوید که در زندگی هر کدام از اینها عددی وجود دارد که پیوسته تکرار می شود. مثلا عدد جان لاک ۴۳ می باشد و همینطور بقیه شخصیت ها هر کدام عددی دارند.

وقتی موفق به بازکردن دریچه می شوند با شخصی روبرو می شوند که او هم مثل آنها در جزیره گرفتار شده است اما چندین سال است که مشغول یک کار تکراری و عذاب آور است. او به آنها تجهیزات الکترونیکی را نشان می دهد و یک تایمر که روی دیوار آویزان است و ۱۰۸ شماره دارد و وقتی به یک می رسد باید ۶ عدد را به ترتیب وارد کامپیوتر کرد:

۴،۸،۱۵،۱۶،۲۳،۴۲ و اگر کسی نباشد که این اعداد را به موقع وارد کند آنوقت یک انفجار عظیم که به علت تجمع انرژی الکترومغناطیسی حاصل از تاسیسات به کار رفته در جزیره است رخ می دهد و دنیا نابود می شود! برای فردی که باید این کار را هر روز انجام بدهد مقدار زیادی مواد غذایی هم گذاشته اند! که معلوم نیست از کجا آمده اند. جنبه معنوی قضیه این است که عدد ۱۰۸ در باور بودایی ها ۱۰۸نوع گناه است که بشر می تواند مرتکب شود. جالب تر اینکه این اعداد هر کدام مربوط به یکی از شخصیت های فیلم هستند. به عنوان مثال جک، شخصیت اول فیلم که در آخر سریال جهان را نجات می دهد عددش ۲۳ است و حتی در هواپیما روی صندلی ۲۳ نشسته بود. فامیلی جک، شپارد است که انتخابی زیرکانه است چون شبیه کلمه شپرد به معنای چوپان می باشد و حقیقتا جک از همان سکانس اول شروع می کند به چوپانی! یعنی جمع کردن مردم به دور خود و کنترل و هدایت آنها. اینکه این اعداد به چه معنا هستند، نکته ای است که من در هیچ کجا نقدش را پیدا نکردم مخصوصا بعد از نقد دکتر حسن عباسی در مورد این سریال انتظار داشتم ایشان به این نکته پی برده باشند و همین طور مثلث عشقی جک و سویر با کِیت که علاوه بر جنبه ی، یک موضوع مهم رواشناسی و جامعه شناسی است اما چیزی در مورد آن نگفتند. این سریال در زمان حمله امریکا به عراق ساخته شد و اینکه انفجار عظیمی رخ خواهد داد و باید یک نفر جلوی آن را بگیرد اشاره دارد به یازده سپتامبر، و کسی که در این سریال منجی جهان است همان جک است که عدد او ۲۳ است.

 Image result

چرا ۲۳؟ خب این اشاره دارد به سال ۲۰۰۳ ! اگر دو صفر را حذف کنید می شود ۲۳ و جک هم یک امریکایی است و سریال می خواهد بگوید که جرج بوش که او هم یک امریکایی بود در سال ۲۰۰۳ با حمله به عراق و مبارزه با تروریسم دنیا را نجات داده است. به همین خاطر عدد۲۳ را انتخاب کرده اند و جالب تر اینکه یکی از شخصیت های فیلم که مسلمان است، یک عراقی است که در آخر روحش را به شیطان می فروشد و آبروی هرچی مسلمان هست را می برد! بنابراین باز هم با قرار دادن این شخصیت منفی که عراقی هست سریال به ماجرای امریکا و عراق اشاره دارد.

ماجرای مثلث عشقی در مورد کِیت ، سویِر و جک است. کیت یک دختر مجرم و تحت تعقیب توسط پلیس است به خاطر قتل ناپدری الکلی اش به این دلیل که ش رفتار بسیار بدی داشته است. او با سقوط در این جزیره به نوعی از شرِ پلیس ها راحت می شود. سویِر هم یک امریکایی خلافکار و مجرم است اما او هم کاملا مقصر نیست! به این خاطر که در کودکی یک باعث مرگ پدر و مادرش می شود و خانواده اش را نابود میکند. کاری که او با زندگی آنها می کند آنقدر در روحیه سویر تاثیر می گذارد که او یک نامه برای آن شخص می نویسد و این نامه را از کودکی تا اکنون به همراه دارد و کل عمرش را در جست و جوی آن مرد است تا انتقامش را بگیرد. در این جزیره سویر به کِیت علاقه مند می شود ولی قلب او مملو از تنفر و حس انتقام است بنابراین یک علاقه ی پاک بین او و کِیت وجود ندارد. کیِت به سمت جک که پزشک است بیشتر تمایل دارد اما جک به اصول اخلاقی پایبند است و اصلا مانند سویر نیست و خودداری می کند. تا آخر سریال کِیت گاهی رابطه اش با جک قوی تر می شود و گاهی با سویر و شما متوجه نمی شوید که چرا باید چنین اتفاقی بیافتد؟

دلیل آنرا من به شما می گویم، سویِر نماد نیمه تاریک ِ ماست یا همان نفس عماره و وسوسه های شیطانی ماست. ما گاهی اسیر آن می شویم و به سویش می رویم اما دوباره به خودمان می آییم و به سمت خوبی و زیبایی می رویم. چون ذاتا به سمت خیر و نیکی گرایش داریم. جک نماد همین خوبی و کامل بودن است. به همین خاطر کِیت به سمت او کشیده می شود اما تا آخر سریال در حقیقت با نفس خودش در جنگ است و این چیزی است که این جزیره از آنها می خواهد. هرکسی که آنجا می آید باید پاک شود در غیر این صورت کشته می شود.

آنها متوجه می شوند که هیچ راه خروجی از جزیره نیست. در تاسیسات جزیره نمادی وجود دارد که دارما نام دارد.

Image result 

دارما در آیین بودا یکی از اسرار ماوراطبیعی است. در حقیقت تاسیسات این جزیره مربوط به تحقیقات سری دولت در دوران جنگ سرد است که در مورد مسایل: سفر در زمان ، کنترل ذهن و… است. دلیل اینکه آنها نمیتوانند از جزیره خارج شوند و کسی آنها را پیدا نمی کند این است که جزیره در دسترس مردم جهان نیست و دلیل آن همان تاسیسات است. در حقیقت اینکه هر ۱۰۸ بار باید کدها وارد شوند مربوط به ابعاد مکان زمان است و با اینکار جزیره در زمان جا به جا شده و از دسترس مردم جهان خارج می شود ولی افسوس که شخصیت های فیلم از این راز مهم بی خبرند و همین بی خبری باعث می شود نتوانند از جزیره فرار کنند.

آنها پس از مدتی متوجه می شوند که در جزیره تنها نیستند و عده ای هستند که دیگران(Others) لقب می گیرند. اینها کسانی هستند که جزیره را مدیریت می کنند. Others اشاره دارد به تشکیلات فراماسونری. در میان کسانی که از سقوط هواپیما جان سالم به در برده اند یک زن باردار هم وجود دارد که بچه اش پس از به دنیا آمدن توسط دیگران برای آزمایشات سری یده می شود. نام بچه اش هارون است، یعنی همان برادر موسی(ع) ! در دیالوگی به یادماندنی یکی از دیگران به جک و جان می گوید: این جزیره ، جزیره ی شما نیست، این جزیره جزیره ماست و اگر شما در اینجا زندگی می کنید فقط به این دلیل است که ما به شما اجازه داده ایم!

پس از گذشت چند فصل از سریال اگر فرد تیزبینی باشید متوجه می شوید که این جمله پیامی از طرف فراماسونری به جهانیان است. رئیسِ دیگران فردی یهودی و مرموز به نام بنجامین است که خود را وقف اجرای دستورات شخصی به نام جاکوب کرده است.

 Image result

جاکوب هم همان نام دیگر یعقوب است. جاکوب نیروی خیر در جزیره است و برادرش شر می باشد و این دو نبردی دیرینه با هم دارند. که این موضوع برگرفته از اندیشه های ایران باستان است.

 Image result

اینجا یک ابهام وجود دارد و اینکه بنجامین آدم بدی است اما از جاکوب اطاعت میکند! یعنی دستورات الهی را به نحو درستی انجام نمی دهد و در راهش ممکن است جنایت هم کند! درک این موضوع مشکل است اما با توجه به یهودی بودن بنجامین مشخص می شود که منظور فیلم سازان همان صهیونیست ها هستند که آدم های خوبی نیستند اما ادعا میکنند که کارشان درست است و یا تندروهای مذهبی که این چنین هستند. جالب است که همه اتفاقات جزیره زیر سرِ همین فرد یهودی یعنی بنجامین است و این اشاره دارد به دنیا و اتفاقات آن که توسط یک عده برنامه ریزی می شود. و کسانی که در این جزیره بر سر قدرت با هم دعوا می کنند در حقیقت امریکایی ها و انگلیسی ها هستند اما در نهایت مغلوب قدرت Others می شوند. مسافران هواپیما هم در حقیقت گلچینی از تمام فرهنگ ها و نژادهای مختلف جهان هستند که هرکدام حاوی پیامی در مورد آن تمدن هستند. شخصی که عراقی بود و پیشتر در موردش توضیح دادم در صحنه ای از فیلم در حالیکه در هواپیما نشسته است در دستش پاسپورتش را گرفته است اما پاسپورت ایرانی است! 

در این سریال نمادهای فراماسونری و باستانی خصوصا مصر باستان به وفور یافت می شود و حتی شخصیت های اصلی فیلم از نظر ویژگی های شخصیتی و اجتماعی بی شباهت به خدایان مصر باستان نیستند و می توان  آنها را به خدایان مصر باستان نسبت داد. یکی از نمادهای مصر باستان که به وضوح در سریال نشان داده میشود تصاویری است که پس از شمارش مع ۱۰۸ تایی نشان داده میشود و به خط هیروگلیف هست که ترجمه آن می شود، عالم اموات یا جهان پس از مرگ.

خب برویم سراغ جنبه متافیزیکی سریال. متافیزیک دقیقا مانند همین جزیره است، یعنی وارد شدن به آن کار آسانی نیست و خارج شدن از آن مطمئنا غیر ممکن است. خیلی ها می خواهند وارد حوزه های مختلف متافیزیک بشوند و همیشه به آنها هشدار داده می شود که اگر وارد این حیطه بشوید دیگر نمی توانید از آن خارج بشوید. این موضوع را احتمالا می دانستید اما نکته مهم این است که وارد شدن به آن هم کار آسانی نیست، همانند جزیره که در مواقع خیلی خاصی در دسترس قرار می گرفت. این سریال می خواهد بگوید از زندگی روزمره دل بکنید و ابعاد پنهان جهان را کشف کنید. می خواهد بگوید که غیرممکن وجود ندارد و معجزه اتفاق می افتد اگر ایمان قوی داشته باشید. سرنوشت در قالب Island نشان داده می شود و اکثر کاراکترهای سریال با اینکه به سرنوشت اعتقاد ندارند و دچار پوچی زندگی غربی شده اند اما در آخر مغلوب خواستِ Island یعنی همان تقدیر می شوند. 

پیام اصلی این سریال درک تقدیر و سرنوشت است می خواهد بگوید نام سریال که گمشده” است در حقیقت همان سرنوشت انسان هاست که باید پیدایش کنند. آنهایی که گرفتار روزمرگی و هدف های تکراری شده اند در حقیقت  سرنوشت خویش را گم کرده اند.

هرگونه کپی برداری از آن بدون ذکر منبع یا نویسنده شرعا جایز نیست.


آخرین جستجو ها

راهنمایی و آموزش مسجد رسول الله تبریز Freddy's notes cargeketi فروش ساعت ابزار عینک قهوه ساز ژل اسپری تاخیری موبر isucisam فتوشاپ انواع بنرهای تبلیغاتی صفحه شخصی riolelingca